Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک قدم تا عشق!!!

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:8توسط Hengameh | |

وعده کردم که به تو سر نزنم برسم تا دم در در نزنم

 قول دادم به غزلهای خودم زل به چشمان تو دیگر نزنم

مطمئن باش ـ خیالت راحت گله ای از تو به دفتر نزنم

این چه رسمی است که باید یک عمر حرف خود را به تو آخر نزنم

برو ای عشق برو تا اینکه روی دستان تو پرپر نزنم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:7توسط Hengameh | |

دلم برات تنگ شده جونم
می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارای سنگی
فاصله یك عمره می دونم
بغض ترانه رو شكستم
می خوام بگم عاشقت هستم
تو عین ناباوری یك شب
خالی گذاشتی هر دو دستم
تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته من
نیمه شب، نیمه شب از خوابم پا می شو
نیستی پیشم، نیستی پیشم باز دیوونه می شم
دوری تو دوری تو تیشه زد به ریشم، نیستی پیشم
بی صدا،بی صدا از من خالی می شم
همصدا، همصدا با بیداری می شم
گونه هام، گونه هام خیس از شبنم غم، نیستی پیشم
تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته من

رضا صادقی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:7توسط Hengameh | |

دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌ همه در عین بی‌تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی‌تاب نورم
بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:6توسط Hengameh | |

 



یـکـی از لـذت هـایـی کـه دیـگـه نـیسـت..
ایـنـه کـه بـا هـم بـحـثـمـون بـشـه.. بـرچـسـبِ بـداخـلاق بـهـم بـزنـه..
تـو اوجِ عـصـبـانـیـت بـخـواد بـره..
دسـتـمـو دورِِ کـمـرش مـحـکـم حـلـقـه کـنـم و بـگـم کـــجـا ایـن وقـتِ شـب؟
جـواب نـده...
بـا بـغـض بـگـم: چـون مـی خـوام بـیـشـتـر مـراقـبِ خـودت بـاشـی، مـیخـوای بــِری؟؟
بـا قـطـره اشـکِ اولِ بـی اخـتـیـارم، بـگـم:چــون بـیـش از حــدِ مـعـمـول دوسـت دارم ،مـیـشـم بـَداخـلاق؟؟
مـثـلِ هـمـیـشـه بـی جـواب....
بـعـد داوطـلبـانـه بـبـرمـش بـیـرون و تـو شـهـر بـگـردونـمـش و از دلـش دربـیـارم..
لایــــــک= کـــــاش مـی فـهـمـیـدی.. مـــَردی کـه اشـک مـیریـزه و مـیگـه عـاشـقـتـم.. بـنـی بـخـاطـرِ تـو از هـمـه چـیزش گــــــذشـــــتـــــه........................................
 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:7توسط Hengameh | |

به درد هم اگر خوردیم قشنگ است / به شانه ، بار هم بردیم قشنگ است

در این دنیا که پایانش به مرگ است / برای هم اگر مردیم قشنگ است

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:21توسط Hengameh | |

افسوس هر چه سعی کردم مردم بفهمند ، فقط به من خندیدند

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:20توسط Hengameh | |

گاهـے بدون گربه ، بغض ، داد ، هوار و . . .
باید قبول کنـے که
فرامـ ـ ـ ـ ـ ـ ـوش شدے

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:13توسط Hengameh | |

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

+نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:6توسط Hengameh | |

دلـــــــــم بـــــــــراے خـــــــــــودم ســـــوخـــــــت . . .
وقـــتــــــــــــے صــــــــدایــــــــــــم ڪــــــــــــــردے . . .

شــمـــــــــــــــا . . .

.

http://img4up.a-w.ir/uploads/13625468111.jpg

+نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:27توسط Hengameh | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد