من همون جزیره بودم خاکی وصمیمی وگرم واسه عشق بازی موج ها قامتم یه بستر نرم یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موج ها یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیرو رو شد برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ابرو باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی اما تا قایقی اومد از من ودلم گذشتی رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی لحضه های بی تو بودن ، میگذره اما به سختی دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره ولی حتی وقت مردن باز سراغت رو میگیره میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای میمونم خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد! لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟! دلتنگی معنی ندارد... درد دارد... اگه کسی رو دوست داشته باشی، نمی تونی توی چشم های اون زل بزنی… نمی تونی دوریش را تحمل کنی… نمی تونی بهش بگی که چقدر دوستش داری… نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری … واسه همینه که عاشق ها دیوونه میشن غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو میگه از تو میخونه از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني سر قرار عاشقي هميشه دير كرده اي ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني من از كنار پنجره تو را نگاه ميكنم و تو به نامديگري مرا خطاب مي كني چه ساده در ازاي يك نگاه پك و ماندني هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام تو كمتر از غريبه اي مرا حساب ميكني و كاش گفته بودي از همان نگاه اولت كه بعد من دوباره دوست انتخاب مي كني چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . . فدای تنهاترین کسی که در شبهای تنهایی ام برای تنها بودنم تنها گریست میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
و اينكه ....جــایــی هـست کــه جــــــُـز تـــو . . . . عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . ديروز که داد زدي دوستت دارم گفتم نمي شنوم بلندتر... امروز که آروم گفتي ديگه دوستت ندارم ،گفتم هيس ...چرا داد مي زني؟ پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی. قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد. در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست، من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی. وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند، اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد... و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد! واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد، مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد... در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم: "همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..." آن گاه کاغذ را به آب می سپارم و آب می داند آن را به چه کسی برساند... و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر... من یک چهار دیواری دارم...
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی امروز رفتم برات یه ساعت بخرم ولی هرچی گشتم سلام بهونه قشنگ من برای زندگی بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست / کوه غم از دلم رفتنی نیست حرف عشق تو رو من با کی بگم / همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست شاید تنها کسی نبودم که دوستت داشتم ، اما کسی بودم که تنها تو را دوست داشتم !
کسی که همیشه سعی می کنه بقیه رو شاد کنه
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید
Archivesارديبهشت 1392اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 Authorstanhai Links
سایت تبادل لینک
حمل و ترخیص خرده بار از چین |