Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک قدم تا عشق!!!

من همون جزیره بودم

خاکی وصمیمی وگرم

واسه عشق بازی موج ها

قامتم یه بستر نرم

یه عزیز دردونه بودم

پیش چشم خیس موج ها

یه نگین سبز خالص

روی انگشتر دریا

 

 تا که یک روز تو رسیدی

توی قلبم پا گذاشتی

 غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی

 زیر رگبار نگاهت

دلم انگار زیرو رو شد

برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد

 تا نفس کشیدی انگار  ، نفسم برید تو سینه

 ابرو باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه

 

اومدی تو سرنوشتم

بی بهونه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد

از من ودلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت

سوی روشنی فردا

من و دل اما نشستیم

چشم به راهت لب دریا

 

 دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی

 لحضه های بی تو بودن ، میگذره اما به سختی

 دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره

 ولی حتی وقت مردن باز سراغت رو میگیره

میرسه روزی که دیگه

قعر دریا میشه خونم

اما تو دریای عشقت

باز یه گوشه ای میمونم

+نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت21:56توسط Hengameh | |

خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

+نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت18:4توسط Hengameh | |

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...

+نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت17:40توسط Hengameh | |

اگه کسی رو دوست داشته باشی، نمی تونی توی چشم های اون زل بزنی… نمی تونی دوریش را تحمل کنی… نمی تونی بهش بگی که چقدر دوستش داری… نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری … واسه همینه که عاشق ها دیوونه میشن

+نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت17:38توسط Hengameh | |

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!

+نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت17:29توسط Hengameh | |

000518 oidff 9 شعر های عاشقانه و غمگین

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره

+نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت17:27توسط Hengameh | |

یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو میگه از تو میخونه
واسه تو می نویسه اما تو نیستی تو نمیشنوی
و نمیدونه چی میشه و همش ای کاش و ای کاش …خسته شده خدایا ….
فقط تو میتونی به دادش برسی
بیا و بمون کنارم واسه همیشه… نگو  نمیشه …

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت21:25توسط Hengameh | |

از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!
تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس!
دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم  تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری!

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت21:22توسط Hengameh | |

و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني

و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني

سر قرار عاشقي هميشه دير كرده اي

ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني

من از كنار پنجره تو را نگاه ميكنم

و تو به نامديگري مرا خطاب مي كني

چه ساده در ازاي يك نگاه پك و ماندني

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني

به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام

تو كمتر از غريبه اي مرا حساب ميكني

و كاش گفته بودي از همان نگاه اولت

كه بعد من دوباره دوست انتخاب مي كني

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت23:15توسط Hengameh | |

چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . .

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت23:14توسط Hengameh | |

فدای تنهاترین کسی که در شبهای تنهایی ام برای تنها بودنم تنها گریست

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت23:14توسط Hengameh | |

میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری
گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم
چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!
نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!
من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم
هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم
نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،
چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!
چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!
عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم
که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم
نشو عاشق...
نباش عاشق...
باشه!!!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:53توسط Hengameh | |

و اينكه ....جــایــی هـست کــه جــــــُـز تـــو . . .
هــیـچـــکس
نمـی تــوانـد
آنـــــــــــــ ــرا پُـــــــر کنـــد !!!...

.

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:39توسط Hengameh | |

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:35توسط Hengameh | |

ديروز که داد زدي  دوستت دارم گفتم  نمي شنوم بلندتر... امروز که آروم گفتي ديگه دوستت ندارم ،گفتم  هيس ...چرا داد مي زني؟

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:34توسط Hengameh | |

پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم
زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در
همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها
همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها
برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:26توسط Hengameh | |

من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی. قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد. در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست، من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی. وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند، اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد... و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد! واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد، مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد... در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم: "همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..." آن گاه کاغذ را به آب می سپارم و آب می داند آن را به چه کسی برساند... و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر... من یک چهار دیواری دارم...

+نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت22:8توسط Hengameh | |

به گوشت می رسه روزی که بعد از تو چی شد حالم
چه جوری گریه می کردم که از تو دست بردارم
نشد گریه کنم پیشت نخواستم بد شه رفتارم
نمی خواستم بفهمی تو که من طاقت نمی یارم
دلم واسه خودم می سوخت برای قلب درگیرم
یه روز تو خنده هات گفتی تو می مونی و من میرم

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

یک روز عشقت را دزدیدم
و برای اینكه جای مطمئنی داشته باشد
آن را در قلبم پنهان كردم
غافل از اینكه روزی برای پس گرفتن آن قلبم را خواهی شكست

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم

 اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی

اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی

اگر زخمی چشیدی گاه از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من 
حلالم کن!!!

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

امروز رفتم برات یه ساعت بخرم ولی هرچی گشتم
هیچ ساعتی به قشنگیه اون ساعتی که دیدمت پیدا نکردم !

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پکی خنده هات کنن

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

 بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست / کوه غم از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم / همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

شاید تنها کسی نبودم که دوستت داشتم ، اما کسی بودم که تنها تو را دوست داشتم !

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

شب را دوستـــ دارم ...!چرا که در تاریکـــی ..چهره ها مشخــــــ ـص نیست

!!و هر لحظــــــــ ـه ..این امیــــــد

..در درونــــــ ــم ریشه می زند ...که آمده ای ..ولی من ندیده ام!


+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

کسی که همیشه سعی می کنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذارید
چون هیچوقت به شما نمی گه که بهتون نیاز داره ...

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |

خوشت بياد ،‌خوشت نياد
اشك غم از چشات بياد ، اون سر دنيا كه بري
اين دل من باهات مياد...

+نوشته شده در 24 مهر 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Hengameh | |