Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک قدم تا عشق!!!

نام من عشق است ایا می شناسیدم؟؟؟؟؟؟؟؟

نام من عشق است ایا

می شناسیدم؟

زخمی ام زخمی سرا پا

می شناسیدم؟

با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته هستم خسته ایامی شناسیدم؟

راه شش صد ساله ای از دفتر حافظ

تا غزل های شما ایا می شناسیدم

این زمانم گر چه ابره تیره پوشیدست

من همان خورشیدم اما می شناسیدم؟

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا رامی شناسیدم؟

می شناسند چشم هایم چهرهاتان را

همچنانی که شما ها می شناسیدم؟

این چنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا می شناسیدم؟

من همان دریایتان ای رهروان عشق

رود های روح دریا می شناسیدم؟

اصل من بودم بهانه بود فرعی بود

عشق قیس و حسن لیلا می شناسیدم؟

در کفه فرهاد تیغه من نهادم من

من بریدم بیستون را می شناسیدم؟

مسخ کرده چهره ام را گر چه این ایام

با همین دیدار حتی می شناسیدم؟

من همانم اشنای سال های دور

رفته ام از یادتان یا می شناسیدم؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:31توسط Hengameh | |

تو می آیی تو می آیی

        یقین دارم كه می آیی

                 زمانی كه مرا در بستر سردی

                               میان خاك بگذارند تو می آیی

 

 

خدا...

شبی همصحبتی میگفت:

{که با روییدن یک مرگ

شهابی می چکد

از چشمهای آسمان ناگاه}

و من با گریه پرسیدم:

چرا در مرگ دل

اما

سقوط بی نهایت اشک

کافی نیست؟!

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:31توسط Hengameh | |

الو سلام منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست.
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست.
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد، حساب بنده هایتان جداست؟


الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد.
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند ترصدای من چطور؟
خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم،
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست.
دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست.
الو، مرا ببخش، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم،
دوباره... تا خدا خداست
دوباره ... تا خدا خداست

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:31توسط Hengameh | |

روزی

     ساعتی

         می خواستم بگویم که دوستت دارم

                        اما اینک فریاد میزنم "عزیزم دوستت دارم......."

 روزی

       ساعتی

           می خواستم بگویم عاشقت هستم

                اما ای امید جان!در ان لحظه ذهن من از فواره ها بالاتر

                                                                       از زندگی پر بارتر

                                                                                    وازامید سرشاربود

    حس می کردم که از نگاهم رازم را خوانده باشی

                        اما اینک بدون تو تنهایی را با تمام ابعادش حس می کنم

وقطره قطره عشقم را با تمام وجودم

                                    در یک کلمه می گنجانم و می گویم:

"عزیزم !بدون تو خودم را تنها بی کس می بینم.

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:30توسط Hengameh | |

 

بی تو تنها ترین مسافر دیار عشقم

دیشب ترنم باران چشمتن پر صداقتت،متروکه قلبم را به لرزه درآورد.

لبخند غمگینت صومعه وجودم را در هم شکست.

سکوت سنگینت رنج قناری های در اسارت را به یادم آورد.

آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی ام به امید تو سر بر افراشته.

کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناهم در راه مانده به امید رسیدن به کوی تو

                                                    بی تو هیچم.

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:30توسط Hengameh | |

به یادت هست میگفتی اگر ترکم کنی روزی تمام عمر خاموشم!

به یادت هست میگفتی نرو هرگز که من بی تو فراموشم!

به یادت هست که هر لحظه،همه شبها،صدایت هست در گوشم!

کنون آن روزها رفته،توهم رفتی و اینک من شدم تنها،اسیر دردها،غم ها،تمام روزها،شبها...

شکسته در گلو بغضم به یادت اشک میریزم چرا رفتی از آغوشم،چرا کردی فراموشم؟

چرا از یاد بردی آن همه میثاق دیرین را؟

چرا از یاد بردی آن همه پیمان شیرین را؟

به یادت هست میگفتی،

اگر روزی خدا فرمان دهد

فرمان نخواهم برد؟

به یادت هست میگفتی:شقایق پیش چشمانت بی رنگ است؟

کنون آن روزها رفته،توهم رفتی و اینک من شدم تنها!

کنون آن گفته ها در گوش جانم سخت میپیچد،نگاه آشنایت در نگاهم میخندد،

و من غمگین تر از هر شب

به یادت اشک میریزم...

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:29توسط Hengameh | |

انتظار

عاشقت خواهم ماند         بی نیاز از دنیا

من در این کوی غریبانه فدا خواهم شد

چشمهایم را به کسی باز نخواهم کرد          تا تو از راه رسی

ای دو چشمت دریا     چشم من کم نور است

دل ما را طلبت                همچنان پرشور است

همچنان منتظرت خواهم ماند

دل خود را به کسی نسپارم

نه به جنگل،نه به دریا،نه به ابر

با بیگانه چنین و چنان خواهم شد

تا کنم چشمانم هدیه بر چشمانت

منتظر در طلبت،جان ما قربانت.

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:29توسط Hengameh | |


    

به تو عادت دارم

مثل پروانه به آتش

مثل عابد به عبادت

و تو هر لحظه که از من دوری

من به ویرانگری فاصله می اندیشم

در کتاب احساس،

واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است

تو توانایی آن را داری که به این

فاجعه پایان بخشی.

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:24توسط Hengameh | |

قلب ها کوچکند اما بعضی ها ؟؟؟؟

 

به کوچکی اونا رحم نمی کنند و

 

میشکوننشون؟؟؟

 

 

بنظر شما چرا .......؟؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:23توسط Hengameh | |

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:21توسط Hengameh | |

می نویسم تا بلکه نوشتن بغض های گلویم را کنار زند

می نویسم تا شاید رهای یابم از ظلمت و تنهایی خود

می نویسم خودم تنها در این بالا

منم من عاشق رسوا والهُ شیدا

می نویسم خسته و تنها       می نویسم از همه دنیا

 

 

می نویسم تا بدانی              بی تو ماندم در تنهایی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:21توسط Hengameh | |

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:21توسط Hengameh | |

دلم بدجوری گرفته..هر طرف که نگاه ميکنم تو رو ميبينم.. عطرتو حس ميکنم و صداتو ميشنوم

 تویی که من از یاد بردی

بدون دلیل

 تویی که دوباره بذر امیدو تو دلم کاشتی و دوباره رفتی

میدونم که منم بی تقصیر نبودم

 میدونم منم تنهات گذاشتم بدون دلیل

 میدونم من بد کردم

ولی خیلی دلم واست تنگ شده

نمیدونم هنوزم پل عشق یادت هست یا نه اونجایی که اولین بار قرار گذاشتیم

اونجایی که واسه اولین بار سرم و گذاشتم رو شونه ها ت

اونجایی که تو برف و سرما دست هم گرفته بودیم نمیدونم اصلا یادت هست یا نه؟

چرا همه چیز خراب شد چرا بد شدیم ؟

چرا ؟

چرا؟

چرا؟

چرا؟

چرا وقتی ماها منتظر برگشتنت بودم نیومدی؟

چرا وقتی بهت میگفتم من تنهام میگفتی با کسی هستی میخواستی من و اذیت کنی ؟

به همین راحتی دل من میشکست

چرا غریبه ها رو راه دادیم تو دلمون؟

تو دل من و تو که جایی جز هم دیگه نبود؟

فقط من بود م و تو

یادت اخرین بار با دلو جونم میخواستم برگردم پیشت یادت روز فقط من بودم و تو؟

چرا گفتی تنهات بذارم ؟

میخواستی من و اذییت کنی ؟ یا انقدر اونو دوست داشتی که به خاطرش از من گذشتی؟

خودمو گذاشتم جای عشق جدیدت من دیگه جایی کنار تو نداشتم هر دفعه که بهم فکر میکردی تصور میکردم عشقت تنهات گذاشته که یاد من افتادی

خودمو گذاشتم جای اون اگه جای اون  بودم دوست نداشتم با کسی تقسیمت کنم

گفتم با کسیم که بری بری با عشق جدیدت بری و عشقی که از من گرفتی و به اون بدی

دلم خیلی برات تنگ شده واسه دستات واسه قلبت واسه اغوشت واسه زندگی با تو

واسه خودمم دلم تنگه  از وقتی دیگه صداتو نشنیدم خودمم نمیشناسم

خیلی دلم پر بود با هیچکی جز تو نمیتونم حرف بزنم ولی توام دیگه صدامو نمیشنوی

دلم داره اتیش میگیره

نمیدونم هنوز یادته اینجارو میخونی اینو یه روز یا نه؟

چرا ادما بزرگ میشن چرا هرچی بزرگ تر میشن دلاشون کوچیک تر میشه؟

چرا دلا سنگی میشه؟

چقدر سخته بدون تو نفس کشیدن بدون تو خندیدن

بدون تو دیدن همه خاطرات

چقدر سخته سپردنت به یه غریبه

سخته که ندونی من تنها بودم و از پیشت رفتم به خاطر اینکه تو

راحت باشی دیگه نترسی که از دستش بدی

چقدر درد داره تظاهر به بی اعتنایی در حالی که از حرفات قلبم می سوخت

کاش می شود  زمانو برگردوند به قبل تا با تمامه وجود تو اغوشت گریه کنم

بدون تو خیلی تنهام و می ترسم تو هم مثل من بوی تنهايی و غربت بگيری..

 می ترسم بدون تو زنده بمونم دلم گرفته. مثل تموم شبهايی که گذشت. مثل تموم شبهايی که بدون تو خواهند اومد

ديگه زير بارون خيس نميشم.

 ياد اون چتری که بالای سرم گرفتی تا ابد با منه

.. من و ببخش که هنوز ازت پرم ..

که هنوز نميتونم ازت دل ببرم.

. راستی تا حالا شده اون قدر دلت برای کسی تنگ بشه که با شنيدن اسمش هم بغض گلوتو بگيره؟

؟ تا به حال شده اون قدر بخوای برای يه نفر بميری که از زنده بودنت هم خسته بشی؟

تو هيچ وقت نتونستی ذهنمو بخونی.

.اشکمو ببينی.

. صدامو نشنيدی

..صدايی که خودت خفش کردی

.. صدايی که يه روز بهت ميگفت دوست دارم عشق من پاک بود

..عشق من با عشقای حالا فرق داشت وقتی ميگفتم دوست دارم با بند بند وجودم ميگفتم

اما بازم ميخوام از تو بنويسم

..ميدونی چرا؟ چون اول و اخر لحظه هام تويی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:16توسط Hengameh | |

منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی
شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی

منم اونکه ازت دوره ولی قهرش حقیقت نیست
اونکه با تموم دلتنگیش تولد ِ تو دعوت نیست !

شاید از صورت ِخستم...از این لحن ِ غم آلودم
بفهمی من کی ام امشب...! کجای زندگیت بودم...!

نمیخواستم بدونی تو چرا به گریه افتادم ...
اگر اصرار میکردم تو رو از دست میدادم...

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:11توسط Hengameh | |

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…
بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم
بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن
بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….
درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….
تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد
به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم
دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….
دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….
همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:11توسط Hengameh | |

سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
 
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟

شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش

اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
 
اجازه هست بیای پیشم یه كم بگم دوست دارم؟

تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم

بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی كسی

بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
 
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟

خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟

اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟

با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
 
طپش طپش با چشمكت، غزل بگم برای تو

با اتكا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟

هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم

هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
 
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بكارم كنج لبات

یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات

نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه

ورق ورق نامه بدم بازم برات
 
همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها

فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:11توسط Hengameh | |

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:11توسط Hengameh | |

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:10توسط Hengameh | |

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی

ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی

مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی

"شهریار"

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:10توسط Hengameh | |

خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم... بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم بس كه تنها دويدم... اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه كنم ... خسته شدم بس كه... تنها گريه كردم... مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...خسته شدم بس كه تنها ايستادم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:9توسط Hengameh | |

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:8توسط Hengameh | |

دلم برات تنگ شده جونم
می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارای سنگی
فاصله یك عمره می دونم
بغض ترانه رو شكستم
می خوام بگم عاشقت هستم
تو عین ناباوری یك شب
خالی گذاشتی هر دو دستم
تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته من
نیمه شب، نیمه شب از خوابم پا می شو
نیستی پیشم، نیستی پیشم باز دیوونه می شم
دوری تو دوری تو تیشه زد به ریشم، نیستی پیشم
بی صدا،بی صدا از من خالی می شم
همصدا، همصدا با بیداری می شم
گونه هام، گونه هام خیس از شبنم غم، نیستی پیشم
تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته من

رضا صادقی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:7توسط Hengameh | |

وعده کردم که به تو سر نزنم برسم تا دم در در نزنم

 قول دادم به غزلهای خودم زل به چشمان تو دیگر نزنم

مطمئن باش ـ خیالت راحت گله ای از تو به دفتر نزنم

این چه رسمی است که باید یک عمر حرف خود را به تو آخر نزنم

برو ای عشق برو تا اینکه روی دستان تو پرپر نزنم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:7توسط Hengameh | |

دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌ همه در عین بی‌تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی‌تاب نورم
بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت15:6توسط Hengameh | |

 



یـکـی از لـذت هـایـی کـه دیـگـه نـیسـت..
ایـنـه کـه بـا هـم بـحـثـمـون بـشـه.. بـرچـسـبِ بـداخـلاق بـهـم بـزنـه..
تـو اوجِ عـصـبـانـیـت بـخـواد بـره..
دسـتـمـو دورِِ کـمـرش مـحـکـم حـلـقـه کـنـم و بـگـم کـــجـا ایـن وقـتِ شـب؟
جـواب نـده...
بـا بـغـض بـگـم: چـون مـی خـوام بـیـشـتـر مـراقـبِ خـودت بـاشـی، مـیخـوای بــِری؟؟
بـا قـطـره اشـکِ اولِ بـی اخـتـیـارم، بـگـم:چــون بـیـش از حــدِ مـعـمـول دوسـت دارم ،مـیـشـم بـَداخـلاق؟؟
مـثـلِ هـمـیـشـه بـی جـواب....
بـعـد داوطـلبـانـه بـبـرمـش بـیـرون و تـو شـهـر بـگـردونـمـش و از دلـش دربـیـارم..
لایــــــک= کـــــاش مـی فـهـمـیـدی.. مـــَردی کـه اشـک مـیریـزه و مـیگـه عـاشـقـتـم.. بـنـی بـخـاطـرِ تـو از هـمـه چـیزش گــــــذشـــــتـــــه........................................
 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:7توسط Hengameh | |

به درد هم اگر خوردیم قشنگ است / به شانه ، بار هم بردیم قشنگ است

در این دنیا که پایانش به مرگ است / برای هم اگر مردیم قشنگ است

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:21توسط Hengameh | |

افسوس هر چه سعی کردم مردم بفهمند ، فقط به من خندیدند

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:20توسط Hengameh | |

گاهـے بدون گربه ، بغض ، داد ، هوار و . . .
باید قبول کنـے که
فرامـ ـ ـ ـ ـ ـ ـوش شدے

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:13توسط Hengameh | |

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

+نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:6توسط Hengameh | |

دلـــــــــم بـــــــــراے خـــــــــــودم ســـــوخـــــــت . . .
وقـــتــــــــــــے صــــــــدایــــــــــــم ڪــــــــــــــردے . . .

شــمـــــــــــــــا . . .

.

http://img4up.a-w.ir/uploads/13625468111.jpg

+نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:27توسط Hengameh | |

نگران شب هایم نباش . . .

تنها نیستم !

بالشم. . .

هق هق سکوتم. . .

قرص هایم . . .

پاکت سیگارم . . .

لرزش دستانم . . .همه هستن ، تنها نیستم . . . !

+نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:41توسط Hengameh | |

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی  لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

بر سلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پیدا و پنهانت منم

سالها باجود لیلا ساختی

من کنارت بودمو نشناختی

+نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:39توسط Hengameh | |

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


...
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:45توسط Hengameh | |

مجنون همیشه مرد نیست!

گاهی میشود به ظریف ترین موجود دنیا هم تکیه کرد کافیست عاشقت باشد.

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:44توسط Hengameh | |

سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگذارد به تنم تاثیری

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:42توسط Hengameh | |

اشکامو هدیه می کنم به جاده ی جداییمون

به التماس آخرم دو واژه نرو بمون

اشکامو هدیه می کنم به رفتنت بدون من

به تلخی این واقعه ، حادثه ی جدا شدن

اشکامو هدیه می کنم به قاب عکس روبروم

قطره به قطره می چکم تا بشکنه بغض گلوم

حس می کنم بی اختیار

حس می کنم بی اختیار

این همه عکس و یادگار

 حریف رفتنت نشن

بری به رسم روزگار

اشکامو هدیه می کنم به این ترانه به این صدا

به این که تو اول راه قصه رسید به انتها

اشکامو هدیه می کنم......................

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:42توسط Hengameh | |

به گل گفتم: عشق چیست؟"

گفت: "از من خوشگل تر است...

"به پروانه گفتم: "عشق چيست؟"

گفت: "از من زيبا تر است...

"به شمع گفتم: "عشق چيست؟

" گفت: "از من سوزان تر است...

"به عشق گفتم:

"آخر تو چيستي؟

" گفت: "نگاهي بيش نيستم

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:21توسط Hengameh | |

غريــــبه بود

آشـــــــنا شد

عـــــادت شد

عــــــــشق شد

هســـــــتي شد

روزگـــــــار شد

خســـــــــته شد

بي وفـــــــــا شد

دور شـــــــــــد

بيــــــــگانه شد

حــــــــــسرت شد

ولي چرا هرگز فراموش نـــــــــــشد

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:4توسط Hengameh | |

ما ""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرویم و سیـــــگار دود میــــكنیم!!!
... ... ... ... ما با همــــان دستان پهن و زبرتورا نوازش میكنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش مان را""نسنج""!!!
فقط به ما ""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!
فقــــط با ما""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزیم

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:2توسط Hengameh | |

زنان زود پیر میشوند چون از کودکی مادرند
اول مادر عروسکشان بعد مادر عزیزانشان بعد مادر فرزندانشان و بعد مادر پدر و مادرشان

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:1توسط Hengameh | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد