Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یک قدم تا عشق!!!

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


...
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:45توسط Hengameh | |

مجنون همیشه مرد نیست!

گاهی میشود به ظریف ترین موجود دنیا هم تکیه کرد کافیست عاشقت باشد.

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:44توسط Hengameh | |

سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگذارد به تنم تاثیری

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:42توسط Hengameh | |

اشکامو هدیه می کنم به جاده ی جداییمون

به التماس آخرم دو واژه نرو بمون

اشکامو هدیه می کنم به رفتنت بدون من

به تلخی این واقعه ، حادثه ی جدا شدن

اشکامو هدیه می کنم به قاب عکس روبروم

قطره به قطره می چکم تا بشکنه بغض گلوم

حس می کنم بی اختیار

حس می کنم بی اختیار

این همه عکس و یادگار

 حریف رفتنت نشن

بری به رسم روزگار

اشکامو هدیه می کنم به این ترانه به این صدا

به این که تو اول راه قصه رسید به انتها

اشکامو هدیه می کنم......................

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:42توسط Hengameh | |

به گل گفتم: عشق چیست؟"

گفت: "از من خوشگل تر است...

"به پروانه گفتم: "عشق چيست؟"

گفت: "از من زيبا تر است...

"به شمع گفتم: "عشق چيست؟

" گفت: "از من سوزان تر است...

"به عشق گفتم:

"آخر تو چيستي؟

" گفت: "نگاهي بيش نيستم

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:21توسط Hengameh | |

غريــــبه بود

آشـــــــنا شد

عـــــادت شد

عــــــــشق شد

هســـــــتي شد

روزگـــــــار شد

خســـــــــته شد

بي وفـــــــــا شد

دور شـــــــــــد

بيــــــــگانه شد

حــــــــــسرت شد

ولي چرا هرگز فراموش نـــــــــــشد

+نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:4توسط Hengameh | |

ما ""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرویم و سیـــــگار دود میــــكنیم!!!
... ... ... ... ما با همــــان دستان پهن و زبرتورا نوازش میكنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش مان را""نسنج""!!!
فقط به ما ""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!
فقــــط با ما""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزیم

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:2توسط Hengameh | |

زنان زود پیر میشوند چون از کودکی مادرند
اول مادر عروسکشان بعد مادر عزیزانشان بعد مادر فرزندانشان و بعد مادر پدر و مادرشان

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:1توسط Hengameh | |

خداحافظي ات
پيام كوتاهي بود كه نيمه شب رسيد و بعد شب آن‌قدر بلند شد كه هرگز از نيمه نگذشت.

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:58توسط Hengameh | |

معلمم به خط فاصله میگفت : خط تیره

                           حتمن میدانسته که فاصله چه به روز آدمها می آورد

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:56توسط Hengameh | |

داشتن مغز دلیل قطعی بر انسان بودن نیست
پـســتـه و بـادام هــم مـغز دارن !

 

برای انسان بودن باید شعــــــــــــور داشت...

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:55توسط Hengameh | |

به من مجوز چاپ نمیدهند,میگویند:

                   داستانی که نوشته ای قابل باور نیست!

                                         من فقط خاطراتم را نوشته بودم!!

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:54توسط Hengameh | |

خاطرات را باید سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند ... گاهی وسط یک فکر، گاهی وسط یک خیابان، گاهی ...
سردت می کنند، داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت میزنند
خاطرات تمام نمی شوند ...
تمامت می کنند ...

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:44توسط Hengameh | |

مــن عاشقانه هايم را روي همين ديوار مجــازي مي نويسم...

از لج تو !

از لج خودم !

كه يكبــار حاضر نشديم اين هارا واقعي به هم بگوييم...

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:39توسط Hengameh | |

"حوا" که بغض کند حتی خود خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی جز "آغوش آدم" آرامش نمیکند...!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:38توسط Hengameh | |

باز هـــــم خيال تو
مـــــــــرا
"برداشـــــت"
کجا مي‌‌برد نميدانــــــــــــــــــــــــــم!

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:37توسط Hengameh | |

هر که را دیدم  خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبود
هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت
خود ندانستم از این غمها چه سود

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:39توسط Hengameh | |

عشق یعنی :
تــــــو لـب تـــر کنی
و من
مــــــست و خـــــــراب شوم . . .

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:38توسط Hengameh | |

قلبم …
شاتر دوربین عکاسی‌ است که منم . !
به تو که می‌رسم ، تند می‌ زند
برای ثبت لحظه‌ها . . .

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:38توسط Hengameh | |

و را ..
با دلی پر از خواستن می خواهم ..
همان چیزهائی ..
که من آرزو می کنم..
و “تو”
همه را یکجا داری ..

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:37توسط Hengameh | |

می گویند عشق خدا به همه یکسان است
ولی من می گویم مرا بیشتر از همه دوست دارد
وگرنه به همه یکی مثل تو میداد …
.
.
.
چه خوب است که هستى …
وقتى که هستى ورود هر غریبه اى به این سراى پر از تو ممنوع میشود …
و این براى بیتابى من تاب است …

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:34توسط Hengameh | |

تو را سفید می نویسم که ازدحام تمام رنگ هاست
و عاشقانه می خوانم
عشقی که حاصل جمع تمام عاطفه هاست !

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:30توسط Hengameh | |

عاشقی یعنی اسیر دل شدن با هزاران درد و غم یکی شدن....

عاشقی یعنی طلوع زندگی با صداقت همنشین گل شدن....

عاشقی یعنی که شبها تا سحر غرق در دریای رویاها شدن...

عاشقی یعنی تحمل انتظار مثل ماه آسمان تنها شدن...

عاشقی یعنی دو دیده تا ابد پر ز گوهرهای دریائی شدن....

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:29توسط Hengameh | |

قصه نویس هر روز و شبم تویی، آغاز و پایان لبخندم تویی و ای کاش که هیچگاه آغاز قطرات قصه ام نباشی.

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:28توسط Hengameh | |

به جای دسته گلی که فردا بر سر مزارم می گذاری . امروز به شاخه گلی کوچک یادم کن

به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم نثار می کنی . امروز با تبسمی شادم کن

به جای آن متن های تسلیت گ.نه ای که فردا در روزنامه ها می نویسی . امروز با پیغامی کوچک خوشحالم کن

من امروز به تو احتیاج دارم نه فردا....

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:27توسط Hengameh | |

هروقت خواستی بدونی کسی دوست داره یا نه تو چشماش زل بزن تا عشقو تو چشاش ببینی.

اگه نگاهت کرد عاشقته

اگه خجالت کشید برات میمیره

اگه سرشو انداخت پایین و یک لحظه رفت تو فکر بدون 1 لحظه بدون تو زنده نمیمونه

و اگه سرشو انداخت پایین و حرفو عوض کرد اصلا دوستت نداره

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:26توسط Hengameh | |

زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:22توسط Hengameh | |

زندگي به من آموخت چگونه اشك بريزم. ولي نياموخت چگونه سرازيرش كنم.

زندگي به من آموخت چگونه دوست داشته باشم . اما نياموخت چگونه فراموشش كنم.

اگر انسان زندگي را دوست داشت هرگز در آغاز تولد نمي گريست

+نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:21توسط Hengameh | |

یارم از من بی سببب رنجید و رفت / گریه را دید و بر من خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت / قصه ناگفته ها را نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش / مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من / غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:29توسط Hengameh | |

درد ، مرا انتخاب کرد
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
.
.
.
من
مثل بادکنکی به دست کودکی
هرجا می روی با یک نخ به تو وصلم
نخ را قطع کنی ، میروم پیش خدا !
.
.
.
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:28توسط Hengameh | |

این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟
لحظات هم بهانه ات میگیرند
رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است
.
.
.
امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه
خراب شده اند
بعد از تو
برگرد
.
.
.
اگر چه عاشقی پر شور بودیم / به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی می‌سرودیم / من و تو وصله‌ای ناجور بودیم . . .
.
.
.
گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او / انتقام از من کشید، آخر جداییهای او . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:27توسط Hengameh | |

کوتاه ترین قصه ی دنیا :
رفت … !

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:18توسط Hengameh | |

رسم روزگاره:

کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو ميرود ، بدون اينكه حتي ردي و نشوني از خودش در دنياي تو به جا بزاره .چه آرزوهايي با او نداشتي ، چه آينده ي زيبايي را با او مي ديدي، فرصت نشد كه فقط يك بار سرت را بر روي شانه هايش بزاري و گريه کنی.

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:17توسط Hengameh | |

متن های عاشقانه,متن زیبا,متن عاشقانه زیبا

 

 

این رسم روزگاره...

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي **از آنکه خوب نگاهش کني. **از آنكه او را در آغوش بگيري . ** از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، **از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:17توسط Hengameh | |

متن های عاشقانه, متن زیبا, متن زیبا عاشقانه

 

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکبار در چشمانت نشانی از آن می دیدم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:16توسط Hengameh | |

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:16توسط Hengameh | |

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد….

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:15توسط Hengameh | |

غنچه عشق وا شد و تو را درون آن دیدم ، شبنمی شدم و بر روی تو باریدم

تا در اعماق قلبت بنشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:15توسط Hengameh | |

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:15توسط Hengameh | |

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:8توسط Hengameh | |